بــــی همتا ღღ

تو را در شکفتن گل های بهار
در سر سبزی درختان تابستــــــــان
حتی در حزن و اندوه پاییـــز
وقت خـــــــــــواب رفتن طبیعت
در زمستان مــــــی بینم
تو را در لا به لای اشعار شمس
بخشنده و مهربـــــان مــــــــــی بینم
تو را در هر تولـــــد و هر مرگ
در هر خنده و گر یـــــه
با خود مــــی بینم
تو را در نیمه شب ها که سر برسجده ات مـــی نهم
در هر ذکری در هر دعایی که می خوانم
در نمازم در نیازم می بینم
تو را در تنهایـــــی و بی کسی ام
در درد جان سوز
در تپش های نیمــــــه شب ها
وقتــــــــی همه در خــواب خوشنـــد
در کنار خود و با خود مـی بینم
تو را در اعجاز پیامبــران
در زشتی ها و زیبایــــی ها
حتی در دستان آن فقیر تنگ دست
در آن ژولیدهء بـــی ﮐس
در عمری که به یادت گذشت می بینم
تو را در پرواز و کوچ چلچله ها
در رقص قشنگ بال هاشـــــــــان
در صدای پروازشان
پاک و منزه مـــــــی بینم
تــو را در طلوع و غروب خورشیـــد
در پایان روز و آغاز شب
بــــی نیاز مـــی بینـــــم ....